امکان دارد، برخى از خوانندگان به محض مواجهه با اختلاف نظرها به سردرگمى دچار شوند و از تشخیص نظر درست از نادرست عاجز مانند و حتى ممکن است، برخى از ایشان به این اندیشه کشانده شوند که اساساً همهى نظرها وهم و خیال است و هیچ یک بر حقیقتى استوار نیست.
علاوه بر آنچه آمد، برخى از نویسندگان نیز مبناى روشنى در بحث ندارند؛ براى مثال براى خود روشن نکردهاند، چه روایتى را معتبر و کدامیک را نامعتبر تلقى مىکنند؛ به همین رو به روشى تناقضآمیز کشانده مىشوند: در جایى روایتى را به دلیلى ردّ مىکنند؛ ولى در جایى دیگر روایتى همانند آن را به همان دلیل مورد استشهاد قرار مىدهند.
از این جهت باید خواننده قبل از مطالعهى نظر دیگران بررسى کند که آیا اساساً نویسنده مبناى منقّح و منسجمى براى بحث خود اختیار کردهاست یا آن که در هر بحثى به مبنایى متعارض از مبناى بحث دیگرش گراییده است.
به نظر مىرسد، مناسبترین مبنایى که مىتوانیم، در بحث نقلى اختیار کنیم، این است که باید به روایاتى استشهاد کنیم که صرفاً قرینهاى بر جعلى بودن آن وجود نداشته باشد؛ براى مثال به روایاتى استناد کنیم که در اسناد آنها راویان جاعل حدیث و دروغگو قرار نداشته باشند؛ ولو آن که برخى از راویان آنها مجهول و یا مجروح به جرحى غیر از کذب و تدلیس باشند.
بنابراین به صرف وجود عدم سوء ظن به صحت روایتى، استناد به آن معتبر تلقى مىشود. عدم سوء ظن به صحت روایت نیز از این طریق حاصل مىگردد که در آن هیچ قرینهاى بر جعل ملاحظه نشود.
ما در روایات چندان نمىتوانیم به قطع و یقین دست بیابیم؛ به لحاظ این که روایات متواتر و قطعى الدلاله که مىتواند قطع و یقین بیافریند، بسیار نادر است و آنچه در دست ماست، جز روایاتى آحاد که در اسناد بسیارى از آنها ارسال یا روات مجهول و مطعون وجود دارد، نیست؛ به علاوه نمىتوان انتظار داشت که اسناد همهىِ روایات مشتمل بر راویان معروف و موثقى باشند؛ زیرا احصاى کامل راویان براى رجالیون مقدور نبودهاست؛ به همین جهت همهىِ آنان را در کتب خود نیاوردهاند؛ لذا به صرف عدم ذکر حال آنها در کتب رجالى نمىتوان به مجعول و غیر قابل استناد بودن آن روایات حکم کرد؛ به همین رو علماى اسلامى ضعف بسیارى از روایاتى را که در اسناد آنها افراد مجهول و حتى مطعون بودهاند، به استناد قرائنى که در اختیار داشتهاند، جبران کرده و مورد استناد و استشهاد قرار دادهاند و آنها را «احادیث منجبره» نامیدهاند.
از این رو روش ما در استناد به روایات باید چنین باشد که هرگز به روایاتى که در اسناد یا متون آنها علائم جعل قرار دارد، استناد نکنیم و اگر احیانا آنها را در بحث خود مىآوریم، به مجعول و موضوع بودن آنها تصریح کنیم؛ اما به روایاتى که قرائنى بر جعل و دسّ در آنها وجود ندارد، استناد و استشهاد کنیم؛ اگر چه برخى از راویان آنها مجهول و یا مجروح به جرحى غیر از کذب و جعل باشند.
البته لزومى ندارد که راوى به جعل و وضع و دروغگویى متهم باشد تا در حدیثى دخل و تصرف ناروایى کند. حب و بغض، کمتر افرادى را از تصرف در خبر ایمن و مصون مىسازد، منتها تنها آنچه را که به حب و بغض آنان مرتبط است، مشکوک و مجعول مىنمایاند؛ نه آنچه را که در این زمینه نیست.
براى مثال اهل سنت آوردهاند که کسى از على علیهالسلام پرسید:
آیا از رسول خدا نزد خود نوشتهاى دارید؟ آن حضرت فرمود: نه، جز کتاب خدا یا فهمى که به هر مسلمانى داده شده است یا آنچه در صحیفه است.(1)
بى تردید در آنچه در این روایت براى على علیهالسلام اثبات شده - چون فضیلتى براى على علیهالسلام است - و این مورد بغض نواصب است، کذبى وجود ندارد؛ به خصوص آن که این مضامین از طرق دیگر نیز نقل شدهاست؛ اما آنچه در این روایت مورد انکار واقع شده است ـ یعنى این که آن حضرت نوشتهاى دیگر از پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نزد خود ندارد ـ چون موافق خواستهىِ نواصب است، صحیح نمىتواند باشد؛ به ویژه آن که با روایاتى مانند روایات مربوط به صحیفهىِ جامعه هم تعارض دارد.
نظیر آن، روایت ابن سیرین در زمینهىِ جمع قرآن توسط على پس از وفات رسولخدا صلىاللهعلیهوآله است. در آن بىتردید این مضمون که على علیهالسلام از بیعت با ابوبکر کراهت نداشته، جعلى است؛ چون موافق خواستهىِ نواصب است؛ اما این مضمون که آنحضرت قرآن را پس از وفات پیامبر صلىاللهعلیهوآله جمع کرد و این جمع موافق ترتیب نزول بوده است، نمىتواند مجعول باشد؛ چون این فضیلتى براى على علیهالسلام است و علاوه بر آن در روایات دیگر نیز همین مضمون مورد تأکید قرار گرفته است.
بسیار اتفاق مىافتد که حب و بغض و عقیدهىِ قبلى نسبت به امور موجب مىشود که محقق همواره در احادیث موافقِ عقیده، حُسن ببیند و چنانچه عیبى را نیز در آن بیابد، در صدد توجیه - صحیح یا ناصحیح- آن بر آید؛ اما در احادیث مخالف عقیده پیوسته روى عیبها دقت بورزد و حتى در صدد عیبتراشى برآید و هر عیبى را وسیلهىِ تضعیف آنها قرار دهد؛ حتى اگر آن عیب مایهىِ ضعف حدیث نباشد.
راه نجات از این لغزشگاه آن است که قبلاً پیشفرضها و روش بحث را، منقح و مستدلّ کرد؛ سپس بر پایهىِ آنها به نقد روایات روى آورد.
براى مثال باید قبلاً روشن و منقّح و مستدلّ کرد که چه احادیثى حجت و معتبرند و در جرح و تعدیل راویان چه شیوهاى را باید اتخاذ کرد و به اقوال کدام رجالى و به چه دلیل باید اعتنا کرد و چه روایاتى مىتواند دلالت بر مدعا داشته باشد و چه دلالتى معتبر و حجت است؟ و....
برخى هر نقصى را که در روایات مىیابند - چه واقعاً آن نقص در آنها باشد یا نباشد- دستاویز مىسازند تا آن روایات را نامعتبر و حتى مجعول به شمار آورند؛ نظیر رفتار برخى از دانشمندان با روایات جمع قرآن یا روایات ترتیب نزول(2)؛ حال آن که به نظر مىرسد، نقد روایت مانند ذکر عیب اشخاص است؛ بر این اساس در نقد روایات باید:
اولاً به درستى و به طرق معتبر عیب را شناخت و بر اساس حدس و گمان و وهم عیب نتراشید؛
ثانیاً با مشاهدهىِ عیب ـ تا جایى که اطمینان کامل از اصلاحناپذیرى و خباثت ذات آنها یعنى جعلى بودن روایات حاصل نشده- در صدد اصلاح آنها برآمد؛ نه آن که همواره در صدد عیبتراشى بود و عیب مشاهدهشده را قطعى تلقى کرد و در مقام تخریب اصل آنها برآمد.
به تعبیر دیگر عیب در روایت مانند عیب در اثر باستانى است. باستانشناس سعى مىکند به طرق معتبر علمى عیب اثر را بشناسد؛ سپس چنانچه آن اثر را به کلى جعلى نیابد، در مقام رفع عیبهاى آن برمىآید. حدیثشناس نیز باید چنانچه حدیثى را به کلى مجعول نیابد، تبدیل و تغییر در آن را طبیعى تلقى کرده، سعى کند، عیب حدیث را رفع کرده، آن را به صورت اول برگرداند و به آن استناد و استشهاد کند.
دلیل لزوم اتخاذ این شیوه در مواجهه با روایات این است که روایات نظیر آثار باستانى در گذر زمان از آسیب سالم نماندهاست و به علل مختلفى چون جعل، نقل شفاهى، و سهلانگارى در نقل و کتابت، آسیبهایى مانند زیادت و نقصان و تغییر پیدا کردهاست.
به نظر نویسنده، در خصوص روایات مربوط به مصحف على علیهالسلام نیز باید به همین شیوهاى که بیان شد، عمل کرد. منتها این شیوه در این فصلنامه به این منظور طرح شدهاست که از سوى قرآنپژوهان گرامى مورد نقد و ارزیابى قرار گیرد؛ تا آنچه به صواب نزدیکتر است، آشکار شود.
صحیفهىِ مبین از مقالات انتقادى قرآنپژوهان استقبال مىکند.
1 . هل عندکم کتاب؟ قال: لا الاّ کتاب الله او فهم اعطیه رجل مسلم، او ما فى هذه الصحیفه.
2 . رک: ایازى، مصحف امام على علیهالسلام ، ص108